کسراکسرا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

کسرا**عشقــــی بی انتهــــــــــا

روزهای پایانی انتظار

ماه من نفسم، بالاخره پس از گذشت یکماه از بازنشستگیم(اردیبهشت ماه)، مامانی حسابی تپلی شده بود،شما هم دیگه واسه اومدن پیش ما آماده ی آماده بودی البته خانم دکتری مهربون روز تولدتو 11 خرداد اعلام کرده بود اما از اونجایی که شما سزارینی بودی ما 11 روز از این انتظار سخت رو پیچوندیم و قرارشد مامانی بره بیمارستان و واسه 31 اردیبهشت ثبت نام کنه. یادمه آخرین بار که با مامان جونی رفتیم دکتر خانم دکتر سونو کرد و گفت همه چی عالیه منم که 16 کیلو وزن اضافه کرده بودم بهم گفت دیگه بسه مواظب باش که دیگه تو این هفته آخر اصلا وزن اضاف نکنی منو بگی همونجا نمیدونستم از خجالت چی بگم ولی همین حرف خانم دکتر باعث شد که روز عمل 2 کیلو کم کرده بودم ...
14 اسفند 1392

انتخاب اسم

امیدم کسراجان،باید بگم که ما واسه انتخاب اسم حسابی گیج شده بودیم ( منظورم من و بابایی هست) آخه میخواستیم یه اسم بزاریم که تکراری نباشه ( تو فامیل مامانی و بابایی نباشه) و از نظر تلفظ هم سخت نباشه در عین حال یه اسم اسطوره ای و اصیل هم باشه خلاصه تا روز آخر که قرار بود شما بدنیا بیای هنوز اسم تعیین نکرده بودیم آخه همه اسم های خوشمل خوشمل پیشنهاد میدادن و هی ما رو به تردید مینداختن خلاصه بالاخره منو بابایی خودمون دوتا عزممونو جزم کردیم  و از بین چندتا اسم که رو کاغذ نوشته بودیم قرعه کشی کردیم و اسم زیبای کسرا رو واسه شما انتخاب کردیم امیدوارم که همیشه نامدار باشی عزیزم و از اسمت خوشت بیاد قربونت برم   ...
14 اسفند 1392

برای پسرم

نور چشمم... پسر نازنینم ، تنها خدا میدونه که بودنت تا چه اندازه زیبا و آرامش بخشه خدایا هزاران بار به درگاهت سجده شکر میزارم و بخاطر بودن کسرا با تمام وجودم ازت ممنونم گل پسرم این وبلاگ رو من و بابا سعید امشب که وارد 10 ماهگی شدی واست ساختیم به امید اینکه بزرگ بشی و متوجه بشی که یه دنیا واسه من و بابا عزیزی و تو این دنیا بیشتر از هر کسی و هر چیزی تو واسمون با ارزشی. به امید اینکه همیشه سلامت و خندون ببینمت عشق شیرینم :-*
1 اسفند 1392